متن کامل سخنان آقای قرائتی درباره اصول کار فرهنگی در برنامه درسهایی از قرآن نقل میشود. خواندن کامل را برای وقتی بگذارید که فرصت و حوصله خواندن آن را دارید. توصیه میشود تمام آن را بخوانید. (بخش دوم)
4- توجه به محتوا در نمادهای فرهنگی. عزاداریهای ما، من این را قبلاً گفتم. میخواهیم علامت برداریم، برداریم. ولی علامت یعنی نشانه، نشانهی اینکه ما حسینی هستیم، «هیهات من الذلة» این را با این مواد فلزی که سبک است، چیه؟ پروفیل... آلومینیم، آلومینیم سبک است. شما با آلومینیم بنویسید «هیهات من الذلة» زیر سم اسب میروم، اما زیر بار زور نمیروم. این یک درس است که در خیابانهای آمریکا هم میگویند: درود بر کسی که میگوید: زیر سم اسب میروم و زیر بار زور نمیروم. کلمات امام حسین را این هیأتها ولو ما گفتیم و گوش ندادند. ولی از ما گفتن و از آنها هم گوش ندادن. روز قیامت لااقل من بگویم خدایا من گفتم. آن آهنی که سر دل میکشند. به عشق امام حسین، میشود همین فلز را سر دل کشید ولی پیام امام حسین را گفت. گنجشک و اردک و طاووس چه پیامی دارد؟ تیغههای علامت پیام ندارد. من میگویم اگر بناست یک کسی علامات سر دست بلند کنند، علامتی باشد وزنش سبک باشد و کلمات امام حسین باشد.
این کار در ما آخوندها هم متأسفانه هست. کاشی کاری میکنیم لب پشت بام، هرکسی میخواهد ببیند باید دستش را روی عمامهاش بگذارد و چنین کند. بعد هم چنان خطها در هم رفته است که هیچ جنی یک مترش را نمیتواند بخواند. آخر ببینید ما عقلمان کجاست؟! بابا هرکس میخواهد مطالعه کند که لب بام را نگاه نمیکند. راست چشمش را خوشگل کن. یک خرده هم گشاد بنویس که بخوانیم. زیرش را هم فارسی بنویس. زیرش هم انگلیسی بنویس. در حرم عبدالعظیم این کار شده است. حدیثهای حضرت عبدالعظیم مقابل چشم است. پشت بام نیست. یک خرده هم گشاد است یعنی میشود خواند. زیرش هم فارسی معنا شده، و زیرش هم انگلیسی، آخر ما تبلیغ دین میخواهیم بکنیم چرا کاشی با خط میخی، دم پشت بام یا عزاداری، با آهن، اردک، سنگین! نمیدانم والله! خدایا یک دعا میکنم. یک جو عقل بین همهی ما تقسیم بفرما.
پول میدهد سیگار میخرد. بابا آدم پول میدهد و هوای سالم میخورد. تو هم پول میدهی، هم هوای تلخ میخوری، هم ریهات خراب میشود.من نمیدانم این سیگاریها تحلیل عقلیشان چطوری است؟ اگر کسی میخواهد سیگار بکشد لااقل اسکناس را آتش بزند. اگر کسی اسکناس را آتش بزند پولش رفته، جانش سالم است. هوا هم سالم است. این هم هوا را کثیف میکند به خصوص اگر در خانه زن و بچه، در تاکسی، اتوبوس و مسجد باشد. هوای اینجا برای همه است. تو چه حقی داری این را دودی میکنی؟! تجاوز به حریم هوایی میکنی. ریهی خودش هم از بین میبرد، پولش هم رفته، سلامتیاش هم رفته است. هوای سالم را هم به هوای تلخ تبدیل کرده است. این خیلی مهم است که آدم بودجه را هم پولهایی که خرج میکنیم باید جواب بدهیم.
5- دقت در هزینه کردن بیت المال. از پیغمبر(ص) نقل شده (صلوات حضار)، یکبار حضرت یک درهم به سلمان داد، یک درهم به ابوذر داد. گفت: بروید خرج کنید و فردا بیایید. رفتند و برگشتند، گاهی از من مصاحبه کردند که در اسلام نمایش داریم یا نه؟ تئاتر داریم یا نه؟ گفتم: این حدیث تئاتر است که داریم. حضرت یک اجاق درست کرد. یک پایه برد بالا با سنگ، یک پایه هم برد بالا، یک تخته سنگ هم همینطور گذاشت روی این دو پایه. این هم تخته سنگ. زیر سنگ را روشن کرد، داغ شد. وقتی داغ شد به سلمان گفت: برو بالای سنگ، ببینم یک درهم دیروز را چه کردی؟ ابوذر تو کفشت را بکن، برو بالای سنگ بگو چه کردی؟ یکی راحت جواب داد، یکی سخت جواب داد. ولی پای هردویشان سوخت. حضرت فرمود: روز قیامت همینطور باید پولهایی که خرج میکنی جواب بدهی. همینطور باید پولها را جواب بدهی.
6- ترویج نماز و ازدواج، اولویت کارهای فرهنگی. ما وقتی مسجد نداریم، مردم میخواهند نماز بخوانند جا ندارند به چه دلیل کار دیگر بکنیم؟ اولین جایی که باید ساخته شود، تمام بودجههای فرهنگی اول خرج نماز شود. بچههای ما، نسل کشور ما جوان هستند و بدنه هم لیسانس دارد. قرآن وقتی میگوید: «اقْرَأ» پشت سر«اقْرَأ» میگوید: «بِاسْمِ رَبِّکَ» (علق/1) دنیا «اقراء» دارد، «بِاسْمِ رَبِّ» ندارد. ما اگر مدرسه ساختیم، مسجد نساختیم. دانشگاه داشتیم، مسجد نداشت. «اِقراء» هست، «بِاسْمِ رَبِّ» نیست. آخر سورهی «اقراء» یک آیهای است که اگر بخوانید سجدهی واجب دارد، آخر سورهی علق جملهاش این است که میگوید: تو باید سجده کنی، فارسیاش را گفتم. یعنی چه؟ یعنی سواد باید به بندگی خدا خاتمه پیدا کند. الآن باسوادهای ما با سواد هستند اما بعضیشان، این سواد آنها را به بندگی خدا نرسانده است. دنیا الآن، کشورهای پیشرفته اقراءشان خوب است، باسم رب در آن نیست. اقراءشان خوب است ولی این علم به بندگی خدا کشیده نشده است. اقرایی ارزش دارد که به بندگی خدا کشیده شود.
یکی از کارهای فرهنگی خوب این است که کتابهای مفید را خلاصه کنیم. این یک کاری است زمین مانده است. حوزه و دانشگاه میتواند این کار را بکند. خندههای حکیمانه یک کار فرهنگی است. مردم خسته شدند میخواهند بخندند. وقتی میخواهند بخندند، نمیدانند چطور بخندند، همدیگر را مسخره میکنند. این لر میشود. او ترک میشود. او شیرازی میشود، او اصفهانی میشود. یعنی عوض اینکه با هم بخندیم، به هم میخندیم. یک سایت خنده درست کنید، منتهی خندههای حلال و حکیمانه! یعنی وقتی آدم میخندد یک چیزی هم یاد بگیرد. یک خندهی حکیمانه و حلال شهرداری درست کند این را میگویند: کار فرهنگی! مسجد راه بیاندازید، کار فرهنگی! ازدواج را آسان کنید. هر شهرداری در ایران حرف مرا میشوند به مقدار پولی که دارد سالن بسازد پول تالار را از عروس و داماد کم کند. عروس و داماد یکی از مشکلاتشان کرایهی تالار است. یک تالار ارزان درست کنند، و یک امکاناتی که مثلاً ازدواج را باید آسان کنیم. نماز و ازدواج راه بیفتد، اینها کار فرهنگی است. وگرنه حالا یک پول بدهیم یک عده بیایند، در یک فلکه، در یک پارک یک نمایش هم بازی کنند، یک عده هم جمع میشوند میخندند، اما فردا چه؟ فردا هیچی به هیچی. مثل خاراندن، خاراندن یک لحظه که آدم میخاراند دستش حال میآید. بعد از یک دقیقه نه اینجا چیزی است نه اینجا. تفریحهای خاراندنی، یعنی لحظهای!
تفریح باید ابدی باشد. شاه عباس کار فرهنگی کرد برای زوارها و ما الآن با این امکاناتی که داریم میتوانیم خیلی کار کنیم. البته شهرداری کارهای خوبی هم کرده است. بی انصافی نباید کرد. خیلی کارهای خوب هم کرده است. کارهای خوب بسیار کرده است اما باز هم پول هدر رفته زیاد داریم و کار نکرده هم زیاد داریم. قرآن یک آیه دارد میگوید: «یا أَیُّهَا الَّذینَ آمَنُوا آمِنُوا» (نساء/136) شما که در خط آمدید «آمَنوا»، «آمِنوا»! «آمَنُوا آمِنُوا».
کار فرهنگی، تمام جوانهای ایران شنا یاد بگیرند. چون هم استخر کم است، هم وقتی میخواهی شنا کنی باید پنجاه تومان، چهل تومان، کمتر بیشتر داد و خیلی پدر است، سه تا پسرهایش میخواهند شنا یاد بگیرند باید 120 تومان بدهد، ندارد بدهد. یک کمکی به مردم است. کار فرهنگی است و این کار فرهنگی مفید هم هست. یک یادگاری است، میگوید: شهرداری شنا یاد من داد. تمام دختر و پسر ایران شنا یاد بگیرند. این هم کار فرهنگی است، هم کار تفریحی است، هم ماندگار است. کسی که شنا بلد باشد تا آخر عمرش، خودش را نجات میدهد، یکوقت بچهاش هم در آب افتاد، نجات میدهد. یعنی نجات خود، نجات نسل، یادگاری، فرهنگی، ارزان! هر جوانی چهل هزار تومان خرجش است، پنجاه هزار تومان خرجش است، یک قرارداد میبندند تمام جوانهای ایران که شنا بلد نیستند، شنا یاد بگیرند. حالا اگر نمیشود سوبسید هم بدهید. مثلاً بگویید: دو سوماش من، نصف من نصف شما، شریکی. میشود یک کارهایی کرد که رشد داد. شنا برای انسان رشد است، تیراندازی برای انسان رشد است. اسب سواری رشد است، دویدن رشد است. کتابخانه رشد است. مسابقات مفید، مسابقات مفید، مسابقات مفید... گاهی وقتها مسابقه میگذاریم که خوب بگو ببینم که کوه هیمالیا چند متر است؟ نمیتوانیم، ایشان برنده است. خوب مثلاً اینکه برنده شد با کسی که باخت چه خاطرهای دارد؟ کوه هیمالیا را بابایش میخواست بالا برود، ننهاش میخواست بالا برود، خودش میخواهد بالا برود؟ حالا اینکه کوه هیمالیا چند متر است چه مسابقهای است شهرداری میگذارد؟ کسی که بلد است چه مشکلی را حل کرد.آن کسی که نمیداند چه خاکی بر سرش شد؟! کار فرهنگی، کار خدماتی، اینها را باید نشست فکر کرد. تصمیم با یک نفر نباشد، ببین آقا، بگذار من رک بگویم.
برادرانی که پول دستتان است، در آموزش و پرورش، در دانشگاه، در شهرداری و غیره، هرکس پول دستش است، کاری که میکنید یا به بهشت میروید، یا به جهنم میروید. دیگر راه سوم که نداریم. اگر بهشت بروید، دست یک اسلام شناس را هم بگیرید و ببرید. بگویید: آقای فلانی ما این پول را میخواهیم اینجا خرج کنیم. خدا راضی است یا نه؟ یک مجتهدی، یک ملایی، یک آدم اسلام شناسی که فقط اسلام شناس هم نباشد. اسلام شناس، نیاز شناس، مردم شناس، هنر شناس، یک عالم وارستهای را پیدا کنید، اگر بهشت میروید رأی او را هم داشته باشید که یک نفر را با خودتان بهشت ببرید. اگر میروید جهنم، لااقل بگویید: خدایا ما سرمان نمیشد، این آقا هم امضا کرد و این پول را خرج کرد. او را بگیر! یا میروید جهنم، یا میروید بهشت. اگر بهشت میروید یک آقا را با خودتان ببرید. اگر میروید جهنم لااقل جهنمتان را گردن آقا بیاندازید. بگویید: این آقا گفت. یک مشاور اسلام شناس باید داشته باشید. منتهی نه مشاوری که... کارهایتان هم رنگ الهی داشته باشد، میماند. مردم کار خدایی و کار غیر خدایی را میفهمند. اگر یک کاری خدایی نباشد، میفهمند. نه مردم میفهمند، بچهها هم میفهمند.
بچهی من حدوداً سه ساله بود. یک مهمانی خانهی ما آمد، او هم یک بچهی دو سه ساله داشت. من بچهی دو سه سالهی مهمان را بوسیدم. بعد دیدم بچهی خودم دارد نگاه میکند، فوری بچهی خودم را هم بوسیدم. چون دیدم دارد نگاه میکند. این بچه آمد گفت: آقاجان! گفتم: بله. گفت: تو مرا الکی بوسیدی. (خنده حضار) اصلاً ماتم برد و قیافهام چنین شد. یک چنین قیافهای، رفت در اتاق و برگشت و گفت: آقاجان، گفتم: بله! گفت: دیدی چه به تو گفتم، همچین کردی! (خنده حضار) دو تا سیلی این بچه ی دو ساله به من زد. والله به حضرت عباس کارهای سیاسی را مردم میفهمند.